دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۵ ب.ظ
بسم رب المهدی
از فاصله ای دور به هم می ریزد
از فاصله ای دور به هم می ریزد بتخانه مغرور به هم می ریزد
می آیی و از صلابت هر قدمت بت های زر و زور به هم می ریزد
اشعار دیگر در ادامـه مطلب
مـا منتــــظریم تا بیایـــــــــ . . .
|
به مهر این و آن عادت ندارم
به مهر این و آن عادت ندارم به حرف دیگران عادت ندارم
به سایه سارامنی در شب زخم به غیر جمکران عادت ندارم
شروع قصه با برگشتن تو
شروع قصه با برگشتن تو کجا ما وکجا برگشتن تو؟
ولی نه،مانده از چشم انتظاری فقط یک ندبه تا برگشتن تو
زهجر تو شدم حیران ونالان
زهجر تو شدم حیران ونالان شبیه مرغ پر بسته به زندان
ندارم طاقت هجران ودوری شده پر چوب خط جمعه هامان
دل ما شد کویر تفته؟ برگرد
دل ما شد کویر تفته؟ برگرد خدا را! ای بهار رفته برگرد
تمام جمعه ها را صبر کردیم اقلا جمعه ی این هفته برگرد
|
یا تا چشم ما روشن بماند
یا تا چشم ما روشن بماند جهان سرشار از لادن بماند
نمی خواهم دلی در حسرت تو به قدر یک سر سوزن بماند
|
|
|
|
|
|
|
|
۰
۰
۹۳/۰۳/۰۵